پیشینه جاریشناسی از تمامی نظامهای علمی مو جود، بیشتر است. ریشههای آن را میاقتدار تا سده چهارم دکتر روانشناس و پنجم پیش از میلاد، با دانشمندانی چون افلاطون و ارسطو دنبال نمود؛ اما به عهد و پیمان هرمان ابینگ هاوس، قرن ۱۹، ”روانشناسی، پیشینهای دراز، ولی تاریخچهای کوتاه دارااست (شولتز و شولتز، ۱۳۷۲، ص ۱۸). یک فیلسوف تحصیلکرده آلمانی به نام رادولف گوسلنیوس[۷] خلاقیتکننده اصطلاح «سایکولوژی» میباشد. تا حدود اواخر سده نوزدهم، روانشناسی به عنوان شاخهای از علم فلسفه، شناخته میشد و همچنین، بهعنوان یک کیش در بعضا فرهنگ و تمدنها در لحاظ گرفته میشد که دربرگیرنده تهاجم ذهن ها و نابودی یگانگی درونی میگردید بعدازظهر ساختارگرایی ساختارگرایی اشاره به «تئوری دوراندیشی» دارد که توسط ویلهلم وونت مطرح شد. در سال ۱۸۷۹ شخصی بنام ویلهلم وونت (که به پدر روانشناسی آزمایشی نیز دارای شهرت می باشد) اقدام به تأسیس یک آزمایشگاه در دانشگاه شهر لایپزیک آلمان نمود که تمرکز مهم آن، بر مطالعات روانشناختی بود. ویلهلم وونت خودش یک ساختارگرا خلا؛ اما از شاگردان وی و فردی به نام ادوارد بردفورد تیچنر-که یکی از نخستین روانشناسان آمریکا شد-از فعالان رویه ساختارگرا در ازای روش کارکردگرایی بود. مطالعات ویلهلم وونت بر ناکامی ساختار جز به جز فرایندهای فرضی، متمرکز بود. بعد از ظهر کارکردگرایی[ کلاً، راه و روش کارکردگرایی در مقابل نحوه ساختارگرایی شکل گرفت. اینراه به شدت، پایین تأثیر شغل و مطالعات فیلسوف، دانشمند و روانشناس آمریکایی بنام ویلیام جیمز استوار بود. وی اعتقاد و باور داشت که علم سرازیرشناسی میبایست قیمت کاربردی داشته باشد و دریابد که ذهن چطور میتواند به سود فرد، عمل کند. در سال ۱۸۹۰ ویلیام جیمز در کتاب خود با نام «اصول سرازیرشناسی»، به بسیاری از پرسشهای مطرح شده درباره ی بنیادهای جاریشناسی که تا سالها بعد توسط روانشناسان مطرح میشدند، پاسخ بخشید. از دیگر دانشمندان مکتب کارکردگرایی میقدرت به جان دیویی و هاروی فعالیت اشاره کرد. همچنین میبایست به دانشمند آلمانی به نام هرمان ابینگ هاوس اشاره کرد؛ هر که پیشرو ایفا آزمایشهایی دربارهٔ خاطر بود. وی در مطالعاتی که در دانش کده برلین اجرا میگرفت، مدل روش رسیدگی کمی دربارهٔ یادگیری و آلزامیر را ارائه کرد. در همین زمان، دانشمند روسی با نام ایوان پاولف (شخصی که مبتکر مراحل یادگیری شرطی شدن کلاسیک می باشد) نیز آزمایشها خود را روی سگها جاری ساختن داد که بعدها به عنوان «مضمون شرطی شدن کلاسیک» از آن، خیال شد. ولی در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۵۰ میلادی، کلیه تکنیکهای بهعمل گرفته شده و توسعه یافتهشده توسط ویلهلم وونت، ویلیام جیمز، جان دیویی، هرمان ابینگ هاوس و بقیه این گروه از دانشمندان، تحت عنوان روانشناسی آزمایشی-که به شدت، به مجموعههای اطلاعات فرضی و پردازش آنها مربوط میشدند-شاخهای از مباحث مربوط به روانشناسی شناختی شده بودند.
پیشینه جاریشناسی از تمامی نظامهای علمی مو جود، بیشتر است. ریشههای آن را میاقتدار تا سده چهارم دکتر روانشناس و پنجم پیش از میلاد، با دانشمندانی چون افلاطون و ارسطو دنبال نمود؛ اما به عهد و پیمان هرمان ابینگ هاوس، قرن ۱۹، ”روانشناسی، پیشینهای دراز، ولی تاریخچهای کوتاه دارااست (شولتز و شولتز، ۱۳۷۲، ص ۱۸). یک فیلسوف تحصیلکرده آلمانی به نام رادولف گوسلنیوس[۷] خلاقیتکننده اصطلاح «سایکولوژی» میباشد. تا حدود اواخر سده نوزدهم، روانشناسی به عنوان شاخهای از علم فلسفه، شناخته میشد و همچنین، بهعنوان یک کیش در بعضا فرهنگ و تمدنها در لحاظ گرفته میشد که دربرگیرنده تهاجم ذهن ها و نابودی یگانگی درونی میگردید بعدازظهر ساختارگرایی ساختارگرایی اشاره به «تئوری دوراندیشی» دارد که توسط ویلهلم وونت مطرح شد. در سال ۱۸۷۹ شخصی بنام ویلهلم وونت (که به پدر روانشناسی آزمایشی نیز دارای شهرت می باشد) اقدام به تأسیس یک آزمایشگاه در دانشگاه شهر لایپزیک آلمان نمود که تمرکز مهم آن، بر مطالعات روانشناختی بود. ویلهلم وونت خودش یک ساختارگرا خلا؛ اما از شاگردان وی و فردی به نام ادوارد بردفورد تیچنر-که یکی از نخستین روانشناسان آمریکا شد-از فعالان رویه ساختارگرا در ازای روش کارکردگرایی بود. مطالعات ویلهلم وونت بر ناکامی ساختار جز به جز فرایندهای فرضی، متمرکز بود. بعد از ظهر کارکردگرایی[ کلاً، راه و روش کارکردگرایی در مقابل نحوه ساختارگرایی شکل گرفت. اینراه به شدت، پایین تأثیر شغل و مطالعات فیلسوف، دانشمند و روانشناس آمریکایی بنام ویلیام جیمز استوار بود. وی اعتقاد و باور داشت که علم سرازیرشناسی میبایست قیمت کاربردی داشته باشد و دریابد که ذهن چطور میتواند به سود فرد، عمل کند. در سال ۱۸۹۰ ویلیام جیمز در کتاب خود با نام «اصول سرازیرشناسی»، به بسیاری از پرسشهای مطرح شده درباره ی بنیادهای جاریشناسی که تا سالها بعد توسط روانشناسان مطرح میشدند، پاسخ بخشید. از دیگر دانشمندان مکتب کارکردگرایی میقدرت به جان دیویی و هاروی فعالیت اشاره کرد. همچنین میبایست به دانشمند آلمانی به نام هرمان ابینگ هاوس اشاره کرد؛ هر که پیشرو ایفا آزمایشهایی دربارهٔ خاطر بود. وی در مطالعاتی که در دانش کده برلین اجرا میگرفت، مدل روش رسیدگی کمی دربارهٔ یادگیری و آلزامیر را ارائه کرد. در همین زمان، دانشمند روسی با نام ایوان پاولف (شخصی که مبتکر مراحل یادگیری شرطی شدن کلاسیک می باشد) نیز آزمایشها خود را روی سگها جاری ساختن داد که بعدها به عنوان «مضمون شرطی شدن کلاسیک» از آن، خیال شد. ولی در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۵۰ میلادی، کلیه تکنیکهای بهعمل گرفته شده و توسعه یافتهشده توسط ویلهلم وونت، ویلیام جیمز، جان دیویی، هرمان ابینگ هاوس و بقیه این گروه از دانشمندان، تحت عنوان روانشناسی آزمایشی-که به شدت، به مجموعههای اطلاعات فرضی و پردازش آنها مربوط میشدند-شاخهای از مباحث مربوط به روانشناسی شناختی شده بودند.